- شروع مخاطبشناسی و پرسونا
- پرسونا ابزاری قدرتمند برای شناخت عمیق مخاطب
- فرایند دقیق طراحی پرسونا
- اولین مرحله طراحی پرسونا: برنامهریزی و تعریف مسئله
- پیشنویس پرسشنامه پرسونا (Questionnaire Draft)
- اگر زمان کافی برای فرآیند پرسونا نداریم، “پرسونای تک منظوره” را امتحان کنیم
- کشف تمایز اصلی در پرسونا (Primary Differentiator)
- پرسشنامه آنلاین، بخشی از مخاطبشناسی
- شناخت بیشتر مخاطب با ابزار روند زندگی
- وبینار مخاطب شناسی و Jobs To Be Done
- پردازش اطلاعات در پرسونا
- تحلیل داده پرسونا با روش نمودار همبستگی
- آشنایی بیشتر با بومگردی افضل روآر (نمونه عملی پرسونا)
- طیف نمودار شخصیتی، نگاهی عمیقتر به مخاطب
- چطور مصاحبه عمیق با کاربر داشته باشیم (Deep User Interview)
- مقایسه پرسونای خریدار و پرسونای کاربر (Buyer Persona vs User Persona)
- از دستهبندی دادههای پرسونا تا اسکلت پرسونا (نمونه عملی)
- معرفی کتاب Buyer Persona
چرا به شناخت عمیق مخاطب نیاز داریم؟ فارغ از این که چه محتوایی تولید میکنیم، چه محصولی طراحی میکنیم یا کمک میکنیم چه سرویسی بهتر شود، همگی ما دوست داریم که محصولمان (نرمافزار، سختافزار ، کالای مصرفی یا…) مفید ، سودآور و دوستداشتنی باشد. ما دوست داریم خیلی سریع به محصولاتی با ویژگیهای عالی و قیمت مناسب برسیم، محصولات باکیفیتی که مردم آنها را مکررن و با اشتیاق بخرند. ما دوست داریم تا مردم دقیقا همان مواردی که مدنظر ما بوده و ساعتها برای طراحیشان زمان گذاشتیم را به راحتی پیدا کنند و در استفاده آن به مشکلی برخورد نکنند.
ما دوست داریم تلاشهای ما منجر به خلق محصولی شود که مردم ذوقزده شوند و برای اینکه بتوانیم مردم را ذوقزده کنیم نیاز به «شناخت عمیق مخاطب» داریم تا بدانیم این مردم دقیقا چه کسانی هستند، چه چیزی میخواهند و ما کدام مردم را میخواهیم و میتوانیم ذوقزده کنیم.
تصورکنید در یک کتابفروشی مدام رفتار افرادی را که به آن کتابفروشی میآیند بررسی میکردیم. از این که وقتی وارد کتابفروشی میشوند چه کار میکنند؟ اول بین کتابها قدمی میزنند یا مستقیم سراغ کتاب خاصی میروند؟ چطور کتاب مورد نظرشان را انتخاب میکنند؟ خودشان سراغ قفسه خاصی میروند یا نوشتهای از جیبشان در میآورند و از فروشنده سوال میکنند؟ معمولا چند کتاب میخرند؟ چه کتابهایی و… شاید در این حالت با دادههای واقعی از مشتریانمان میتوانستیم تا حد نسبتا بالایی از تصمیمهایی که میگیرند مطلع شویم و رفتار آنها را پیشبینی کنیم و کتابفروشیمان را برایشان محلی دوستداشتنی و بهترین کتابفروشی کنیم.
اما واقعیت این است که در دنیای واقعی این کار کمی دور از واقعیت به نظر میرسد که کسی (کسانی) که روی محصولی کار میکنند مدام به مشتری و نیازهایش فکر کنند. این درحالی است که ما به پیشبینی رفتار و تصمیمهای مشتری نیاز داریم تا بتوانیم ادعا کنیم که محصولی کاربرمحور یا انسانمحور طراحی کردیم. برای همین با راهحلهای خلاقانه سعی میکنیم تا اطلاعات درست را از کاربران واقعی از دنیای پیچیده آنها استخراج کنیم و در قالب یک خروجی ساده و قابل استفاده ارائه دهیم و امیدوار باشیم که در مسیر ذوقزده کردن مشتریهایمان رو به جلو حرکت میکنیم. این همان کاری است که با ابزاری به نام پرسونا در شهر مخاطبشناسی انجام خواهیم داد. فرآیندی که در آن صحبت میکنیم از کجا شروع کنیم، چه دادههایی را از مخاطبمان بهدست آوریم، چه ویژگیهای شخصیتیای در بیزینس ما مهم خواهد بود، چه موانعی مانع انتخاب ما میشود و چه مواردی آن چیزی است که مشتری ما را آزار داده، چطور و به چه روشی این اطلاعات را از دنیای پیچیده آنها بهدست آوریم و مهمتر از همه چطور این حجم از اطلاعات را تحلیل کنیم تا به خروجیای ساده به نام پرسونا برسیم.
[ihc-hide-content ihc_mb_type=”show” ihc_mb_who=”3,4,5,6″ ihc_mb_template=”3″ ]
پرسونا یک کاربر نیمه تخیلی و توصیفی از مخاطبینی است که تصمیمات را براساس آن خواهیم گرفت. تخیلی بودنش به این دلیل است که دقیقا شخص مشخصی از مخاطبین ما نیست و واقعی بودنش به این دلیل است که بر اساس دادههای واقعی که از مخاطبینمان بهدست آوردهایم شکل گرفته است. حالا اگر در همین مثال کتابفروشی ما پرسونای اصلی (primary persona) خودمان را تعریف کرده باشیم، نیاز نیست تا هر روز همه مشتریان را رصد کنیم و میتوانیم بر اساس پرسونا رفتار مشتریانی را پیشبینی کنیم که امیدواریم بتوانیم براساس رفتار آنها طراحی کنیم و آنها را شگفتزده کنیم. درحالی که باقی مشتریها را هم راضی نگه خواهیم داشت.
این شهر برای شناخت عمیق مخاطب است، شناخت مردمی که در این بازه زمانی مخاطب ما شدهاند.
“هنری دریفوس در کتاب Design for People خود میگوید ما باید دوباره آن حس ارزشهای شخصی را که به واسطه غرقشدن در دنیای تکنولوژی از دست دادیم، پیدا کنیم. او میگوید باید دوباره به آن گرما و صمیمیتی که در جوامع کوچکتر بود برگردیم. او آرزو میکند که کاش در اوقات فراغتمان یکبار دیگر زمان بگذاریم و همسایگانمان را بشناسیم و اگر هر کسی همسایهاش را بشناسد و بداند چطور با او زندگی کند همه جهان را صلح فرا میگیرد.”
—Henry Dreyfuss, Designing for People [Dreyfuss 1955, p. 261]
در شهر مخاطبشناسی هم قرار است آدمهایی را بشناسیم که در این بازه زمانی مخاطب محصول ما هستند. تاکید میکنیم آدم، که همیشه حواسمان به آدم بودن مخاطبینمان باشد و اگر در حال شناخت عمیق مخاطب و جمعآوری دادهای از ایشان هستیم، یا در حال تحلیل این دادهها و… یادمان باشد که این دادهها را از زندگی مردم با همه پیچیدگیهایی که از آنها میشناسیم به دست میآوریم و به عنوان یک سری اعداد و ارقام با دادهها برخورد نکنیم…
متدها، ابزارها و روشهایی که در شهر مخاطبشناسی از آنها صحبت میکنیم، کمک میکنند تا بدانیم چه اطلاعاتی را از کاربرانمان به دست بیاوریم و این اطلاعات را به نمونههایی از مردمی تبدیل کنیم که کاربران ما هستند که با استفاده از محصول ما ذوق زده خواهند شد (یعنی همان پرسوناهایمان). پرسوناها خیلی دقیق تعریف میشوند، آنها نمایشی به یادماندنی از کاربرانی هستند که در ذهن افرادی که در حال طراحی و تولید یک محصول هستند ثبت خواهند شد و کوچیکترین تغییرات با آنها بررسی میشود. در شهر مخاطبشناسی اطلاعاتی که بسته به کسبوکار ما لازم است تا بهدست آوریم را مفصل بررسی میکنیم و روشهایی فراتر و گاهی مکمل پرسشنامه و مصاحبه را بررسی خواهیم کرد که شاید کمتر به آنها اشاره شده باشد. روشهایی مثل
Day-in-the-Life, Image Collages, Idea Maps و… که مخاطب را طوری درگیر میکنند تا ارزشهای انسانی، هدفها، ترسها، خواستهها و سایر اطلاعاتی که گرهخورده با احساسات آنهاست را تا حدودی نمایان کند.
بهعنوان مثال، زمانی که میخواهیم بدانیم مخاطبمان یک روز عادی خود را چگونه میگذراند، یکی از بهترین روشها این است که از ابزار Day-in-the-life به عنوان ابزار مکمل در شروع مصاحبه یا گروه کانونی استفاده کنیم. ما عموما سختمان است که رفتار روزانه خود را توضیح دهیم چون چیزی نیست ک غالبا به آن فکر کرده باشیم. اگر بدون ابزار Day-in-the-life از افراد بخواهیم تا روز خود را توضیح دهند معمولا افراد دچار کلیگویی میشوند و مواردی را میگویند که به درد ما نمیخورد. اما این ابزار کمک میکند تا آنها از مواردی صحبت کنند که ما لازم داریم و بدون این که به تعریف آنها جهت مشخص دهیم، میتوانیم این جهت را به نفع بیزینس خود هدفمند کنیم. در مورد این ابزار و ابزارهای مشابه با مثال توضیح خواهیم داد.
پرسونا سگمنت نیست، نماینده یک سگمنت است…
روشها و ابزارهای شناخت مخاطب (شناخت عمیق مخاطب) موضوع جدیدی نیست و سالها قبل از مطرح شدن روش پرسونا روشهای مرسوم دیگری استفاده میشدند و همچنان هم برای کاربردهای خودشان استفاده میشوند و بسیار هم پرکاربرد هستند. از جمله روش مارکت سگمنتیشن که یکی از پرکاربردترین روشهاست. در این روش مشتریان موجود و بالقوه در دستههای مختلفی طبقهبندی میشوند تا بتوان سادهتر و کاربردیتر محصولات را براساس بازار هدف شخصیسازی کرد. در مطلب دیگری مفصلا در مورد مارکت سگمنتیشن توضیح خواهیم داد و تفاوتها و شباهتهای آن را بررسی خواهیم کرد. اما در این مطلب میخواهیم مشخصا از این بگوییم که جنس پرسونا از سگمنت به معنای دسته نیست. زیرا یکی از رایجترین مقایسهها، مقایسه پرسونا و مارکتسگمنتیشن است که عده زیادی را منحرف میکند. پرسونا گروه یا دسته نیست بلکه نماینده یک گروه یا دسته از مخاطبین است.
تصور کنید قرار است با یک تور مسافرتی با تعدادی از دوستانمان به کویر برویم. تصمیم میگیریم یک نفر را که اکثر افراد او را قبول دارند به عنوان نماینده خود انتخاب کنیم تا برای تکتک تصمیمهای ریز و درشت از ما سوال نشود و در عین حال نظر ما هم لحاظ شود. باور داریم کسی که به عنوان نماینده انتخاب کردیم بهخوبی میداند که ما چه سبک غذایی میخوریم، کی و کجا برای استراحت برایمان مناسب است، او میداند چه بودجهای برای این سفر درنظر گرفتیم و… پس با خیالی آسوده تصمیمات را به او میسپاریم و از سفرمان لذت میبریم.
ماهیت پرسونا خیلی شبیه نماینده یک گروه است. کمی شفافتر صحبت کنیم، نماینده یک نفر است نه یگ گروه یا دسته. یک نفر که نماینده گروهی است که آن گروه به تصمیمی که برایشان میگیرد اعتماد دارند. نماینده ممکن است ازنظر خیلی از ویژگیهای رفتاری و شخصیتی یا نیازهایی که دارد و… با بقیه افراد گروه فرق کند و عینا شبیه هیچ یک از اعضای گروه نباشد. ولی مهم این است که اگر قرار باشد تصمیمی برای گروه گرفته شود به جای این که با تکتک افراد بررسی شود و نظرشان خواسته شود، با نماینده مطرح میشود و نظر نماینده را اکثر افراد قبول دارند.
امیدواریم با مثال نماینده خیلی از سوتفاهمها در مورد پرسونا رفع ابهام شود. پرسونا لزوما قرار نیست شبیه همه کاربران ما باشد، حتی قرار نیست شبیه اکثر آنها باشد. قرار است نماینده فرضیای باشد که تصمیمش را دیگران قبول دارند. برای این که بتوانیم نمایندهای کارا انتخاب کنیم که اکثر کاربران تصمیمش را قبول داشته باشند، نیاز داریم تا نیازها و خواستهها، انگیزهها، ویژگیهای شخصیتی، موانع تصمیمگیری و هر آنچه در تصمیم کاربرانمان نقش دارد را بهخوبی بشناسیم و بررسی کنیم و پرسونایی به عنوان نماینده انتخاب کنیم تا تصمیمی که براساس آن میگیریم طیف بیشتری از کاربرانمان را ذوقزده (Delight) کند و بقیه را هم راضی (Satisfy) کند.
به عنوان مثال اگه قرار هست درمجموعه باغکتاب، سینما راهاندازی شود، لزومی ندارد که از همه مردمی که به آنجا میآیند رایگیری کنیم و بخواهیم از صفر نظر مخاطبمان را بدانیم. اگر پرسونا داشته باشیم میتوانیم پیشبینی کنیم که آیا کاربران اصلی ما از احداث سینما خوشحال خواهند شد یا خیر؟ اگر سینما افتتاح کردیم چه سبک فیلمهایی را بیشتر اکران کنیم؟ یا چه برنامههای مکملی برای آنها جذابتر خواهد بود؟ بیشتر کافه بزنیم یا رستوران؟ بوفه چه سبک خوراکیهایی بفروشد رضایت بیشتری ایجاد میکند و … همین اتفاق قابل تعمیم به هر کسبوکار دیگری است. مثلا اگر یک نرمافزار آشپزی بخواهد یک قابلیت جدیدی به سرویس خود اضافه کند یا تجربه کاربری محصول فعلی را ارتقا دهد یا برای شبکههای اجتماعی محصول جدید محتوا تولید کند و… میتواند تمام تصمیمها را با پرسونایی که بهدست آورده چک کند و امیدوار باشد که تغییری که اعمال میکند تاثیر مثبت خواهد گذاشت.
سوالی که ممکن است در اینجا پیشبیاید این است که کجا(ها) میتوانیم از پرسونا استفاده کنیم ، که در مطلبهای آینده بررسی میکنیم.
[/ihc-hide-content]
خوشحالم که همسفر هستیم،کمی طول کشید تا با روند سفر آشنا بشم، مطالب رو نگاه کردم دیدم کسی کامنت هم نگذاشته گفتم شاید مسافرخونه ما اینجا نیست و یه جای دیگست 🙂 البته خوبه که ابهامی که “لازمه” بخشی از سفر باشه،فقط یه پیشنهاد: اگر در داخل متن هر جا که عبارت “مطلب بعد” به کار میره لینکی داشته باشه به مطلب بعدی چطوره؟ من گاهی شک میکنم به ترتیب مطالب، شاید کمی روند سفر اسوده تر باشه:)
سلام و درود
کامنت دوستان به تازگی منتشر شد، روند سفر به تدریج شفاف میشه و داریم کارهایی میکنیم برای اینکه مسیر مطالعاتی هم مشخص و روشن باشه.
ممنون از پیشنهاد خوب شما برای “مطلب بعد …”
سلام آیا ما پرسونا را خلق میکنیم یا کشف ؟ زیرا از یک شخصیت تخیلی-توصیفی صحبت بمیان آمد.
در ضمن ارجحیت روش پرسونا بر سایرروش های متداول در مخاطب شناسی که نسبتا دقیق هم هستند چیست؟
واقعیت این است که در فرآیند ایجاد پرسونا هم کشف داریم و هم خلق… یعنی آن جایی که بررسی می کنیم تا نیازها و اهداف و ویژگی های شخصیتی مخاطبمان را بشناسیم، از اطلاعاتی که وجود دارد بخشی را می فهمیم و در نهایت از یافته های موجود شخصیتی خلق می کنیم که وجود نداشته. در واقع از کشفیاتی که در فرآیند پرسونا به دست می آوریم، پرسونا اصلی و سایر پرسوناهایمان رو خلق می کنیم…
ممنون از سوالتان، این یکی از مواردی است که حتما در مورد آن صحبت خواهیم کرد. هر کدام از روش های شناخت مخاطب کاربرد خاص خودشان را دارند. ارجحیت پرسونا را وضعیت کسب و کار ما و پتانسیل ها و محدودیت هایی که داریم در کنار هدف مخاطب شناسی مشخص می کند. درشهر مخاطب شناسی حتما از روش های دیگری جز پرسونا صحبت می کنیم و با جزییات بیشتری توضیح خواهیم داد که چرا و کجا بهتر است از پرسونا استفاده کنیم. اما برای این که سوال خوب شما را بی پاسخ نگذاریم این جواب کوتاه را میدهم. ارجحیت پرسونا به این است که پروسه ای که طی می کنیم تا به پرسونا برسیم توجه ما را به نکاتی از مخاطب جلب می کند که عموما سایر روش ها با این دقت این کار را نمی کنند. منظورم این نیست که پرسونا نسبت به سایر روش ها برتری دارد یا نه… که برتری ای وجود ندارد و برتری نسبت به پروژه قابل سنجش است. منظورم این است که ذات پروسه پرسونا سوالاتی را ایجاد می کند و جواب می دهد که کمتر روشی درگیر آن می شود. مثلا وقتی در پروسه خلق پرسونا یک سوپر مارکت آنلاین به این فکر می کنیم که مخاطبین ما چه موانعی (barriers) دارند که علی رغم مناسب بودن سرویس برای آن ها اجازه نمی دهد از سرویس ما استفاده کنند یا قبلا چه تجربه های دردناکی (pain point )داشتند که اجازه نمی دهد از این سرویس استفاده کنند، و… این سبک سوالات باعث می شود که ما به یک دید (insight) مشترک در مورد مخاطب برسیم. اگر بخوام خلاصه تر توضیح بدم پرسونا به شرطی که بر اساس فرآیند آن خلق شود یک همدلی (empathy) بین ما و مخاطبمان ایجاد می کند. البته تاکید می کنم این یکی از دلایل استفاده از پرسونا است که شاید بتوان گفت در مواردی می تواند ارجحیت ایجاد کند. یکی از دلایل دیگری که استفاده از پرسونا توصیه می شود این است که دید مشترک از مخاطب در یک تیم ایجاد می کند (البته باز هم به شرط این که پرسونا خروجی فرآیند آن باشد) به این دلیل که پرسونا فراتر از داده ها و اعداد در بخش تحلیل یک تصویر انسانی را به تصویر می کشد و این تصویر انسانی دیدی که افراد مختلف یک تیم از مخاطب در ذهنشان دارد را به هم نزدیک تر می کند… به عوان یک جمع بندی، پرسونا در فاز جمع آوری اطلاعات و تحلیل آن ظریف کاری هایی دارد که باعث شناخت عمیق مخاطب می شود . حتما در این مورد مفصل تر در شهر مخاطب شناسی بحث خواهیم کرد.
خیلی ممنون از پاسخ جامع شما به پرسش همسفر خوبمون، من هم استفاده کردم.
سلام. اول ممنون از اینکه راهنمای مطالعه و نقشه راه رو گذاشتید چون برای منم سخت بود پیداکردن ترتیب پستها.
و دوم، از محتوای ویدئو و متنی که درباره پرسونا ارائه کردید با آنچه پرسونا باید باشه آشنا شدم ولی هنوز نمیدونم از چه راهی میشه پرسونا رو طراحی کرد. آیا سفر پرسونا تموم شده یا در ادامه بسط داده میشه؟
سلام و درود
ممنون از دقت شما
برای پرسونا خیلی راه داریم، میخوایم وارد جزئیاتش بشیم و به این زودی رهاش نمیکنیم، در شهرهای بعد هم بهش نیاز داریم و لازمه حسابی خوب یادش بگیریم
خیلی خوبه، من کمکم داره دستم میاد نقشه سفر😉
سلام
خوشحالیم که داره کم کم روشن میشه… یه نقشه سفر هم ایجاد کردیم تا مسیر مشخص تر بشه :
https://contentburger.co/%D9%85%D8%B3%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%87-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7/
و اینکه آیا مثل شخصیت های یک نمایشنامه، باید پیش داستان هم برای پرسونا دونست؟ یا واجب نیست؟ حتی بخشهایی در زندگی گذشته پرسونا که شاید به کار ما نیان
پیش داستان داشتن خوبه برای این که کمک می کنه به این که لایه های عمیق تری از پرسونامون رو بشناسیم…اما تعریف پیش داستان و هر اطلاعات دیگه ای که برای تعریف پرسونا در میاریم خیلی کار ظریف و حساسی هست… و بسته به پروژه فرق می کنه و در موردش حتما صحبت می کنیم… اما به عنوان یک پیشنهاد کلی بهتره هر اطلاعاتی که می خوایم به دست بیاریم رو با هدف اصلی طراحی پرسونا چک کنیم… ما پرسونا رو ایجاد میکنیم برای این که دید شفافتر و واقعیتری از مخاطبی که میتونیم شگفتزدش کنیم داشته باشیم. پس این میتونه یه راهنما باشه که اون اطلاعات بهمون کمک می کنه یا نه… مثلا توی پروفایل خیلی از پرسوناها دیده میشه که سرگرمی (hobby) و این که چه چیزهایی دوست دارن رو بنویسیم … یا سوالاتی مشابه که به قول شما در مورد بخشهایی از زندگی گذشته مخاطب ماست که ربطی به ما نداره… نوشتن اطلاعاتی که به ما هیچ ربطی نداره نه تنها خوب نیست بلکه بعضی وقتها گمراه کننده هم هست… و خیلی وقتا ما رو از هدف اصلی دور می کنه… در پروژه ای که مربوط به سرویس بانکداری آنلاین هست، سرگرمی میتونه بیربط باشه در صورتی که همان سرگرمی برای پرسونای یک اقامتگاه بومگردی میتونه مرتبط باشه… یه نکته دیگه که بهتره حواسمون باشه این که پرسونا قراره به کل اعضای تیم ما یک دیدمشترک بده و گذاشتن اطلاعاتی از مخاطب که به پروژه ما بیربط هست به غیر مشترک شدن دید بیشتر کمک میکنه تا مشترک شدنش…
برخی حوزه ها مثل ما هستند محصول خاصی دارن که به درد عموم نمیخوره و شاید ناشناخته باشه. مثلا من میدونم که دغدغه ذهنی مخاطبام خیلی ربطی به محصول من نداره و بخش کوچکی از کارش محسوب میشه. در چنین شرایطی باید دنبال مشکلات خاص مخاطبم مرتبط با محصولم بگردم؟ یا با توجه به علایقش در حوزه مورد علاقه خودش محتوا تولید کنم؟ که البته ربطی به محصول من نداره؟!
ببخشید شاید سوالم پیش پا افتاده باشه
سلام. من نمی دونم حوزه شما و محصولتون چی هست و کلی می تونم جوابتون رو بدم. در همین سوال اگر محصولی دارین که به دردعموم نمی خوره و یا شناخته شده نیست دو تا مسیر مختلف هست. یعنی اگر محصولی شناخته شده نیست طبیعتا باید معرفی بشه… ویژگیهاش عنوان بشه و کم کم گروه هدف خودش رو پیدا کنه ..باید ببینین این محصول شناخنته نشده یا کمتر شناخته شده نیاز چه کسی رو حل می کنه و چه کسی می تونه ازش استفاده کنه. اما ممکن است محصول شناخته شده ای باشه که به درد عموم نخوره… اکثر محصولات تخصصی این حالت رو دارن..مثلا یونیت دندونپزشکی به درد عموم نمی خوره یا حتی سرویس سوپرمارکت آنلاین برای همه مناسب نیست و برای یک گروه خاصی مفید هست. این با حالت قبل فرق داره… شما در این جا باید پیدا کنین که نیازهای مخاطب شما چه چیزهایی هست، چه موانعی باعث میشه که از محصول شما استفاده نکنه … مثلا ممکن هست یک نفر خیلی دوست داره که محصولات روزانش رو اینترنتی سفارش بده ولی چون عادت به لیست خرید نداره و باید بین قفسهها قدم بزنه تا یادش بیاد چی لازم داره ،از سرویس شما استفاده نمیکنه… یا در مثال دندون پزشکی متوجه میشین که گروهی از دندانپزشک ها هستند که یونیت شما نیازشون رو برطرف میکنه ولی از کیفیت محصول مطمئن نیستن…در این حالتها این که شما چه کانتنی متناسب با مخاطبتون تولید کنین مشخص میشه… برای یونیت دندونپزشکی باید از کیفیت محصول بگین و طوری بگین که بتونه از بابت کیفیت مطمئن شه البته با فرض این که کیفیت خوب هست 😉 و در مورد سرویس آنلاین سفارش خریدهای سوپرمارکت باید کاری کنین که احساس کنه در بین قفسهها قدم میزنه…یا بدون داشتن لیست خرید ذهنی بتون خرید کنه… البته این ها بخشیش به طراحی محصول مرتبط میشه بخشی به تولید محتوا و بازاریابی محصول طراحی شده…در حالت هایی هم میتونین ارتباطی بین علاقهمندیهای مخاطبتون و محصول برقرار کنین و از اونها حرف بزنین…مثلا پیدا کردین که مخاطبتون به حوزه تکنولوژی علاقهمنده.. پس جدیدترین اتفاقاتی که در حوزه سرویس آنلاین سفارش از سوپرمارکت اتفاق میافته روش هاس جدیدی که با واقعیت مجازی و… ترکیب شده رو در اختیارش میزارین.
آيا پرسوناي مخاطب و پرسوناي مشتري تفاوت دارد ؟ اگر سايتي داريد كه محصولات متنوع ميفروشيد آيا براي هر محصول بايد پرسوناي جديد طراحي كرد يا براي كليت سايت بايد پرسوناي جديد طراحي كرد
بله پرسونای مخاطب(User Persona) و پرسونای مشتری (Buyer Persona) با هم تفاوتهایی دارند اما تفاوت آنها در نقطه تمرکز آنهاست و در فرآیند طراحی پرسونا یکسان هستند. پرسونای مخاطب بیشتر بر روی جزییات محصول و ویژگیهای آن تمرکز دارد و استفادهکننده محصول ماست پس اهداف او از استفاده، توانمندیها و نیازها برایمان هایلات میشود در حالی که پرسونای مشتری کسی است که محصول ما را میخرد و لزوما ممکن است کاربرنهایی (end user) نباشد، پس مواردی که در تصمیمگیری او (به ویژه تصمیم خرید) تاثیر میگذارد برایمان هایلات میشود. در بسیاری از موارد پرسونای مخاطب و مشتری یکی هستند اما در مواردی که متفاوت هستند باید تفاوتها را لحاظ کنیم.
در مورد سوال دومتان این کاملا بستگی به سایت و محصولاتی که میفروشید دارد. اگر محصولات خیلی متفاوت هستند و مخاطبین متفاوتی دارند باید پرسونای جداگانه طراحی کنیم اما در بسیاری از موارد یک کسبو کار محصولاتی دارد که در عین این که تفاوتهای استفادهای دارند اما مخاطبین مشابهی از آن استفاده میکنند یا یک همبستگی ای بین محصولات وجود دارد که پرسوناهای متفاوتی را نمیطلبد. (البته منظور از محصول در اینجا محصول دیجیتال است، نه محصول فیزیکی… یعنی اگر ما سایتی داریم که محصولات متنوع دیجیتال میفروشد طبیعتا نیازی نیست که برای هر محصول پرسونا مجزا تعریف کنیم، پرسونا برای سایت میخواهیم اما اگر همان سایت سرویس جداگانهای برای تعمیر محصولات دیجیتال ایجاد کرد باید بررسی کنیم که آیا پرسونا این سرویس با پرسونای قبلی یکسان است یا متفاوت…
سلام روزتون بخیر
خیلی خوشحالم که به جمع همسفران این دوره پیوستم. یه سوالی برام مطرح شد که در شرایط فعلی اپلیکیشنی که درگیرشم کمک زیادی بهم میکنه. پرسونا رو باید بعد از لانچ محصول و جذب و بررسی مشتری شکل بدیم یا قبلش بر اساس فیدبکهای اولیه یا چیزی که میخوایم پیش بیاد هم میتونیم به پرسونا برسیم؟
سلام
ما هم از همسفر شدن با شما بسیار خوشحالیم…
معمولا زمانی که یک کسب و کار در حال برنامهریزی و ایدهپردازی است پیداکردن مخاطب و شناخت نیازهای مشتری از اولین اقدام هاست. اما به طور کلی در هرکجا و هر زمان که ما نیاز به شناخت عمیق مخاطب و به طور خاص پیشبینی رفتارهای آنها داشته باشیم به شرطی که زمان و هزینه کافی برای انجام تحقیقات کاربر داشته باشیم می تونیم از پرسونا استفاده کنیم. و اگر در شرایطی باشیم که این زمان را نداشته باشیم میتونیم از پرسونای تک منظوره (ad-hoc persona) استفاده کنیم تا بر اساس حدسیات و فیدبک های اولیه مخاطب رو کمی بیشتر بشناسیم. (در پست پرسونای تکمنظوره میتونین جزییات بیشتری رو پیدا کنین )
بسیار سپاسگزارم 🙂