کسانی که با گروگانگیرها مذاکره میکنند شغل عجیبی دارند، وظیفه انتقال پیامی را برعهده دارند که اگر در انتقال آن موفق نباشند در بهترین حالت آن به قیمت جان یک نفر و در شرایط متفاوت به قیمت جان صدها نفر تمام میشود. در نهادهای امنیتی افرادی هستند که به آنها Hostage Negotiator میگویند، برای اینکار آموزش دیدهاند و میتوانند با استفاده از روشهای مختلف، طوری رفتار کنند که از انتقال پیام خود اطمینان نسبی داشته باشند.
در واقع برای رسیدن به روشهای موفق این انتقال پیام، احتمالا تعداد زیادی گروگان کشته شده و تجربههای ناموفق زیادی اتفاق افتاده است.
آقای BenLopez یکی از افرادی است که سالها با گروگانگیرها مذاکره کرده، تا به خود یا دیگران آسیب نزنند و از تصمیمی که گرفتهاند پشیمان شوند. در یکی از دورههای آموزشی مربوط به شیوه برقراری ارتباط با گروگانگیر، آقای Ben ماگ عجیبی را در دست یکی از بهترین اساتید دوره میبیند، ماگی به رنگ صورتی، با گلهای رنگارنگ! اتفاق عجیبی است، چنین ماگی در دست یک فرمانده نظامی، در یک دوره آموزشی کاملا جدی و حساس!
نمیتواند بیشتر از این صبر کند، در زمان استراحت درباره ماگ میپرسد، فرمانده داستان یک مذاکرهکننده حرفهای را تعریف میکند، مذاکرهکنندهای که همیشه همراه خود یک “مرغ پلاستیکی” حمل میکرد. داستان از جایی شروع میشود که مذاکرهکننده حسابی درگیر یک پروژه گروگانگیری چند روزه بوده است، طوری که حتی ثانیهای نمیتوانسته به آن موضوع فکر نکند، به یک فروشگاه میرود تا نوشیدنی بگیرد و کار خود را ادامه دهد که یک مرغ پلاستیکی جلب توجه میکند، با همه مشغله ذهنی نگاهش چند ثانیهای محو آن مرغ پلاستیکی شده و موضوعات مختلفی از ذهنش عبور میکند. بخشی از خاطرات کودکی، لذت سفر رفتن، معنای زندگی و غیره …
چند دقیقه بعد با یک نوشیدنی و آن مرغ پلاستیکی از فروشگاه خارج میشود، از آن روز مرغ پلاستیکی را هر روز همراه خود حمل میکند.
* در اینجا منظور فرمانده از “مرغ پلاستیکی” لزوما مرغ پلاستیکی نیست، مرغ پلاستیکی میتواند نمادی از چیز عجیبی باشد که خوراک شروع صحبت و برقراری ارتباط میشود.
این “مرغ پلاستیکی” دو خاصیت اصلی برای مذاکرهکننده داشته است:
یک) ایجاد ارتباط اولیه با تیمهای دیگر، در زمان گروگانگیری
در زمان گروگانگیری معمولا تیمها و گروههای مختلفی درگیر ماجرا هستند، از پلیس بعنوان نیروی عملیاتی گرفته تا تیمهای مختلف امنیتی و …، لازم است شخص مذاکرهکننده ارتباط مناسبی با تیمهای دیگر برقرار کرده تا بتواند همراهی آنها را داشته باشد. وقتی در فضای جدی گروگانگیری، مذاکرهکننده مرغ پلاستیکی را از کیف خارج میکند، موضوعی برای شروع صحبت و دلایل حضور مرغ پلاستیکی شکل میگیرد.
دو) تغییر فضای ذهنی یا Context شخص گروگانگیر
مذاکرهکننده فکر میکند که اگر این مرغ، فضای فکری من را برای چندثانیه عوض کرد و باعث فکر کردنم به موضوعات دیگری در زندگی شد، احتمالا میتواند همین کار را با گروگانگیر نیز انجام دهد. گروگانگیر در فضای ذهنی که خود ساخته است، گرفتار شده و به موضوعات دیگری فکر نمیکند، دیدن چیزی غیر از ماشینهای پلیس و تفنگ و غیره، احتمالا فضای متفاوتی ایجاد کرده و بستری برای فکر کردن به موضوعات دیگر میسازد.
فرمانده ادامه میدهد که من هم این ماگ را بعنوان “مرغ پلاستیکی” خودم انتخاب کردم.
“مرغ پلاستیکی” سوالی در ذهن مخاطب ایجاد میکند که جواب سریع و مستقیمی برای آن ندارد، وقتی گروگانگیر مذاکرهکننده را با یک مرغ پلاستیکی میبیند، نمیتواند سریع و بدون فکر جواب دهد که این مرغ پلاستیکی این وسط چه کار میکند؟ در واقع سوالی در ذهن مخاطب ایجاد میشود که با چرخش در ذهن مخاطب میتواند فضای فکری او را تا حدودی عوض کند.
از تکنیک “مرغ پلاستیکی” در تولید محتوا، چه استفادهای کنیم؟
هدف از تولید محتوا انتقال مطمئن پیام است، برای اطمینان از انتقال پیام، لازم است فضای ذهنی مشترک با مخاطب داشته باشیم تا پیامی که انتقال میدهیم تاحد زیادی همانطور که مدنظر ماست منتقل شود. در واقعیت تصور کنید مخاطب در لابه لای کارهای روزانه ایمیل شما را بعنوان مجموعه برگزارکننده تورهای مسافرتی دریافت میکند، چه عکسالعملهایی از مخاطب انتظار داریم؟ به سادگی از کنار ایمیل بگذرد، ایمیل را سریع باز کرده، مرور کند، باز کردن ایمیل را به زمان دیگری واگذار کند و …
از طریق تکنیک “مرغ پلاستیکی” میتوانیم به روشهایی فکر کنیم تا سوالی در ذهن مخاطب ایجاد کنیم که درگیری آن سوال باعث شود مخاطب از فضای فکری قبلی خود خارج شده و فضای فکری جدیدی را تجربه کند. البته که اینکار به این شدتی که صحبت میکنیم نیست، قطعا برای تعدادی از مخاطبین جواب میدهد و برای دیگران کمتر جواب میدهد. اما فکر کردن به این موضوع میتواند، سمت و سوی متفاوتی به تولید محتوا بدهد. حتی در بحشی از استراتژی محتوا میتوانیم درباره تکنیک “مرغ پلاستیکی” در کسب و کارمان صحبت کنیم.
تصور کنید قرار است مطلبی درباره سفر به ترکیه نوشته و به همراه قیمت تورهای مسافرتی برای مخاطبین خود ایمیل کنیم، میتوانیم عکسی از مسجد آبی، یا جاذبههای دیگر ترکیه قرار دهیم و در متن ایمیل هم از لذت سفر صحبت کنیم. احتمالا عکس از جاذبههای مرسوم استانبول، سوالی بدون جواب در ذهن مخاطب ایجاد نمیکند. اما عکس این مطلب، یعنی ذرتی که بر روی آن بستنی ریخته شده است، عکس و اتفاقی غیرمرسوم است و میتواند سوالی ایجاد کند که این چه بستنی است؟ در استانبول چنین چیزی هست؟ یا چرا درباره این بستنی قبلا چیزی نشنیدهام؟ و … .
البته عکسالعمل مخاطب در واقعیت به این شوری و بینمکی نیست. ولی احتمالا در حالت دوم، سوالی با جواب غیرمستقیمتر از حالت اول در ذهن مخاطب ایجاد کردهایم.
چطور سوال اساسی در ذهن مخاطب ایجاد کنیم؟ سوالی که ذهنش را درگیر کند؟
عکس ذرت و بستنی شاید برای بخشی از مخاطبین جذاب باشد و ذهنشان را با سوالهای مختلفی درگیر کند، اما برای بخش دیگری احتمالا جذاب نیست و از کنار آن عبور میکنند. برای اینکه کشف کنیم چه سوالی ذهن مخاطب را درگیر میکند، لازم است شناخت عمیقی از مخاطب داشته باشیم. در واقع قرار نیست تنها با خلاقیت، “مرغ پلاستیکی” خود را پیدا کنیم، شناخت مخاطب و پرسونا، کمک میکند تا سوژهای را پیدا کنیم که ذهن مخاطب را حسابی درگیر کرده و برای آن جواب سرراستی نداشته باشد.
بعد از اینکه سوژه مناسب را پیدا کردیم، میتوانیم آنرا بصورت عکس، تیتر یا بصورت یک روایت در ابتدای محتوا، نمایش دهیم.
در همین مثال عکس بلال و بستنی، قرار نیست درباره بلال و بستنی صحبت کنیم، اما میتوانیم از این عکس و سوالهایی که ایجاد میکند استفاده کنیم و درباره تجربههای متفاوت غذایی در سفر به استانبول صحبت کنیم. راستی راجع به ساندویچ گوشت خام در استانبول چیزی شنیدهاید؟
خوراک فکری:
یک) تصور کنید قرار است بعنوان متخصص محتوا در یک انتشاراتی، ایمیلی به اعضاء خبرنامه خود ارسال کرده و کتابی در زمینه کارآفرینی را معرفی کنید، با استفاده از تکنیک “مرغ پلاستیکی” چطور میتوانید کاری کنید که ذهن مخاطب فرضی از فضای فکری قبلی خارج شود؟
دو) متخصص محتوا در یک مجموعه لازم است با تیمهای مختلف همکاری کند و همراهی گروههای مختلف را داشته باشد، شما چه چیزی را بعنوان “نماد مرغ پلاستیکی” انتخاب میکنید که سوژه شروع صحبت و همراهی تیمها و گروههای مختلف مجموعه با شما باشد؟
الف) من از یه تصویر و تیتر مرتبط با اعتراضات کارگری استفاده میکردم. بعد اشاره میکردم که چطور نبودن فضای شغلی مطمئن این همه آدمو بیچاره کرده. وبعد درباره ارزش کارآفرینی و معرفی کتاب و…
ب) از یه عکس چاپ شده نوستالژیک و قدیمی
الف) من با این عنوان شروع میکردم . آیا به راستی دلالان سکه و ارز و مسکن ، احتکار کنندگان مایحتاج مردم و دلالان وامهای کلان بانکی و کارچاق کن ها ، آنگونه که خود ادعا میکنند کار آفرین محسوب میشوند ؟
ب) من از یک کتاب ( ترجیحا طنز) با عنوان عجیب و غریب …مثلا ژاژ نامه استفاده میکردم .