سیگنال همان چیزی است که پیام ما را به مخاطب میرساند و تکلیف پارازیت هم تقریبا روشن است، به عواملی میگوییم که باعث میشوند سیگنالها به مخاطب نرسند. همیشه موضوع به همین سادگی نیست، اگر نویسنده محتوا بهراحتی پارازیت را از سیگنال تشخیص میداد احتمالا از آن استفاده نمیکرد. ببینیم سیگال و پارازیت در بلاگ چطور ظاهر میشوند، تصور کنید قرار است درباره «نحوه استخدام کارشناس تولید محتوا» یک پست بلاگ بنویسیم، اول تولید محتوا را تعریف میکنیم و بعد سراغ تاریخچه محتوا میرویم، اینکه محتوا چقدر میتواند در رشد کسبوکارها تاثیر بگذارد را باز کرده و یک پاراگرافی هم درباره آن مینویسیم. در واقع ما لابهلای سیگنالها، پارازیت فراوانی ارسال میکنیم و این موضوع باعث میشود پیام اصلی ما بهمخاطب نرسیده یا دیرتر از انتظار ما برسد. البته پارازیت محدود به گزافه گویی نیست، گاهی پارازیتها پنهان هستند و اتفاقا در موضوعات اصلی ظاهر میشوند.
پارازیتهای مشخص:
پارازیتهای مشخص همان گزافهگوییها هستند، یعنی بهجای آنکه درباره موضوع اصلی صحبت کنیم، موضوعات جانبی را شرح و بسط میدهیم و مقدمهچینی میکنیم تا به موضوع اصلی برسیم.
پارازیتهای پنهان:
پارازیتهای پنهان، بخشهایی از محتوای ما هستند که از مخاطب انرژی بیش از نیاز میگیرند. شفافتر اینکه طوری محتوا را به مخاطب ارائه میکنیم که برای درک آن نیاز به فکر و مصرف انرژی زیادی دارد. وقتی از خلاقیت در جایی استفاده میکنیم که میتوانستیم شفاف و راحت منظورمان را برسانیم، مخاطب را مجبور به سوزاندن فسفری میکنیم که میتوانست برای اصل مطلب بگذارد. به مخاطب میگوییم «کارشناس تولید محتوا باید خوشصدا باشد!»، جمله نسبتا زیبایی است، منظورمان را شفاف میکنیم که کارشناس محتوا باید محتوای شما را بهخوبی با ظاهری آراسته به مخاطب برساند، احتمالا وقتی نوشته ما را میخواند با کمی تامل متوجه منظور ما میشود، اما برای اینکار انرژی صرف کرده است. در تیترنویسی تا حدودی این سبک خلاقیت برای جلب توجه قابل پذیرش است اما در متن میتواند باز ذهنی زیادی برای مخاطب ایجاد کند.
(بار ذهنی همان تلاش ذهن برای فهم اطلاعات جدید است)
با چشم محتوا را نمیخوانیم:
محتوا صرفا از چشم ما به مغزما منتقل میشود، خواندن ما از طریق چشم اتفاق نمیافتد، در واقع وقتی کلمات را مرور میکنیم، شکل آنها اسکن شده و در مغزما به مفهومی که قبلا با آن اشنا بودیم وصل میشود. هرچه این مفهوم ناآشناتر باشد، بار ذهنی بیشتری داشته و ذهن مخاطب را درگیر میکند. با این حساب بهتر است بار ذهنی مخاطب را در جایی خرج کنیم که ارزش توجه بیشتر و درگیری عمیقتر را داشته باشد.
در عمل چه کنیم؟
یک) محتواهای ضروری، زمینهساز و مکمل را مشخص کنید:
بخشهای مختلف محتوا به یک اندازه مهم نیستند، طبیعتا بخشهایی از محتوا را اگر حذف کنیم همهچیز بههم میریزد و مفهوم اصلی از بین میرود، بخشهای دیگری هم هستند که زمینهسازی میکنند تا پیامها به درستی به مخاطب منتقل شوند، اما بخشهایی هم هستند که بود و نبودشان تاثیر چندانی در اثربخشی محتوا و انتقال پیام ندارد. در عمل چطور این بخشها را مشخص کنیم، در ابتدا سه لیبل مشخص کنید: ضروری، زمینهساز، مکمل
[ihc-hide-content ihc_mb_type=”show” ihc_mb_who=”3,4,5″ ihc_mb_template=”3″ ]
ضروری: تکلیفش مشخص است، اگر این بخش از محتوا را حذف کنیم، موضوع تغییر میکند، مثلا وقتی قرار است درباره «نحوه استخدام کارشناس محتوا» بنویسیم و بخشی داریم که درباره شرح وظایف کارشناس محتوا نوشتهایم، نمیتوانیم به سادگی حذف کنیم، چرا که شرح وظایف کارشناس محتوا یکی از ضروریات دانستن نحوه استخدام کارشناس محتواست.
زمینهساز: بخشی از محتواست که ذهن مخاطب را آماده موضوع کرده و اگر این آمادگی ایجاد نشود میتواند باعث سوء تفاهم یا برداشتی اشتباه شود. مثلا وقتی قرار است درباره «نحوه استخدام کارشناس محتوا» بنویسیم، لازم است کمی از تفاوتهایی که در بازارمحتوا برای این سمت شغلی وجود دارد بنویسم، یا لازم است توضیحی درباره تفاوت کارشناس محتوا یا کارشناس تولید محتوا بنویسیم تا مخاطب اشتباه نکند. معمولا محتوای زمینه ساز قبل از محتوای ضروری قرار میگیرد.
مکمل: بخشی از محتواست که بخش ضروری را کامل میکند. وقتی مطلبی درباره «نحوه استخدام کارشناس محتوا» مینویسیم، شاید اگر مثالی کامل از یک فرایند را مطرح کنیم موضوع برای مخاطب شفافتر شود، یا شاید اگر بخشی به مطالبمان اضافه کنیم که کجا فراخوان استخدام کارشناس محتوا را منتشر کنیم، مکمل خوبی برای این موضوع باشد.
میتوانیم بعد از اینکه پست بلاگ را آماده کردیم، با سه رنگ مختلف سعی کنیم این سهبخش را مشخص کنیم، بخشی که هیچکدام از این سه لیبل را نگرفت، حذف کنیم یا در مطلبی جداگانه بنویسیم. از این طریق پارازیت و سیگنال را از هم جدا کرده و میتوانید پارازیت را حذف، یا خیلی محدود کنید.
دو) از روش «صد واحد انرژی» استفاده کنید:
تصور کنید مخاطب برای خواندن محتوای شما ۱۰۰ واحد انرژی دارد، و این انرژی در بخشهای مختلف محتوا، بر اساس میزان سنگین بودن مطلب، خلاقیت و جملات ابهامآمیز، اصلاحات تخصصی و… خرج میشود. یکبار محتوای خود را از اول تا آخر بخوانید و سعی کنید واقعبینانه مشخص کنید هر پاراگراف چه میزان از این ۱۰۰ واحد را نیاز دارد. بعد از اینکه ۱۰۰ واحد را خرج کردید، بررسی کنید که آیا همین را میخواستید؟ جایی که ۴۰ واحد انرژی نیاز دارد، به همین میزان هم برای شما مهم است؟
در پروژهای مربوط به یک موسسه آموزشی همین تست را انجام دادیم، پست بلاگی نوشته بودند با موضوع «بدون کلاس میتوان فتوشاپ یادگرفت اما نمیتوان گرافیست شد»، بعد از این تست متوجه شدیم پاراگرافی که اهمیت بیشتری داشته، کمترین انرژی را میطلبد و اکثر بارذهنی مخاطب را درگیر خلاقیتهایی کردهاند که صرفا جذابیت ادبی ایجاد کرده است.
البته قرار نیست لزوما پاراگراف اصلی بیشترین انرژی را بهخود اختصاص دهد، این روش بیشتر برای این است که دقت کنیم پاراگرافی که حرف زیادی برای گفتن ندارد، بار انرژی زیادی را به خود اختصاص ندهد.
سه) روش «فقط یک پاراگراف» را امتحان کنید:
مخاطب به شما میگوید من فرصت مطالعه یک مطلب هزار کلمهای را ندارم، اگر این مطلب را فقط در یک پاراگراف بنویسید با تمام توجهام میخوانم، آن یک پاراگراف را چطور مینویسید؟ روش «فقط یک پاراگراف» میگوید، معمولا وقتی میخواهیم نوشتهای طولانی مانند پست بلاگ بنویسم، احساس میکنیم حرفهای زیادی برای گفتن داریم، اما واقعیت اینجاست که نهایتا یک پاراگراف حرف اصلی ماست و بقیه محتوا توضیحاتی برای فهم بیشتر و بهتر همان یک پاراگراف است.
این روش را هم میتوانیم قبل از شروع به نوشتن امتحان کنیم و هم بعد از اینکه پست بلاگمان آماده شد از آن استفاده کنیم.
دستورالعمل اجرایی:
یک) یک پست بلاگ از یکی از سایتهایی که معمولا سر میزنید انتخاب کنید.
بهتز است پستی در حدود هزار تا دوهزار کلمه باشد.
دو) یکبار پست را با دقت بخوانید.
اگر بخشی جلب توجه کرد و محتوای مفیدی برایتان داشت نوتبرداری کنید.
سه) بلافاصله بعد از مطالعه پست، سعی کنید کل محتواهای مفیدی که خواندید را در یک پاراگراف بنویسد.
این پاراگراف خلاصه مطلب نیست، چکیده محتوایی است که خواندهاید. پس گزارش ننویسید، تمام بخشهای مفید را به صورت جملههایی مشخص بنویسید.
[/ihc-hide-content]